oxtay

Saturday, June 19, 2004



صمد بهرنگي`نين يادينا


صمد كؤنلومده دير



صمد بهرنگي`نين يادينا
اوختای ، 26 شهريور 1347

اوخودو قارانقوش آيريليق سؤزون
موروووت اهلينين گؤزو يولداكن
جومدو توفانلارا٬ اونوتدو اؤزون
اولدوزا نه جواب وئره جه يه م من؟

قيشدا قارلي داغلار سوراغلاشسالار
تبريزين گو(زه)ل اوغلون، مئهريبان اوغلون
بير هاراي چكه ره م٬ ائي اوجا داغلار
آختارين آرازين چنلي بئليندن

دوشمن طعنه وورسا صمد هاردادير
اليمي سينه مه چاليب دئيه ره م
صمد كؤنلومده دير، اوره ييمده دير
دؤيوشور٬ اؤلسه ده دؤنمه ز ائليندن

اونون صداقتي جان وئرير بيزه
آلوولي عئشقيندن ايلهام آليريق
هر دقيقه باش چكير اوره ييميزه
موغاياتليق ائدير اؤز اكديييندن

سؤيله يه ن گئده جك، سؤز قالاجاق
عدالت ناغيلين ائل دوغرولداجاق
ظولم ائوي عدل ايله برباد اولاجاق
"صمد"ي قارشيدا گؤره جك دوشمن

بو بير ناغيلدير كي ائللر سؤيله يير
بيري سسدن دوشسه٬ او بيريسي دئيه ر
ناغيلچي دايانار، سؤز داوام ائده ر
ائل اوچون ياشايار بوردا بسله نه ن

نيياران قالماسين اولدوزا دئيين
كؤنلومه آلميشام صمدين عئشقين
صمد كؤنلومده دير، جييه ريمده دير
اينتقام آلاجاق ائل دوشمنيندن

(عليرضا نابدل - اوختاي )

قايناق: دورنا



MP3 Yaqub Zürufçu - یعقوب ظروفچی ( Səməd Könlümdədir : صمد کؤنلومده‌دیر )

Səməd Könlümdədir

Əlirıza Nabdil (Oxtay)

Yazıya Alan: Araz Səmədi

Oxudu qaranquş ayrılıq sözün
Mürüvvət əhlinin gözü yoldakən
Cumdu tufanlara, unutdu özün
Ulduz’a nə cəvab vercəyəm mən

Qışda qarlı dağlar soraqlaşsalar
Tәbriz'in gül oğlun, mehriban oğlun
Bir haray çәkәrәm, ay uca dağlar
Axtarın Araz'ın Çәnlı Belindәn
Tәbriz'in gül oğlun, mehriban oğlun

Düşmәn tә'nә vursa Sәmәd hardadır
Әlimi sinәmә çalıb deyәrәm
Sәmәd könlümdәdir, ürәyimdәdir
Axtarın Araz'ın çәnlı belindәn
Tәbriz'in gül oğlun, mehriban oğlun

Onun sədaqəti can verir bizə
Alovlu eşqindən ilham alırıq
Hər dəqiqə baş çəkir ürəyimizə
Muğayatlıq edir öz əkdiyindən

Söylәyәn gedәcәk, sözü qalacaq
Әdalәt nağılın, el doğruldacaq
Zülm evi әdlilәn bәrbad olacaq
Axtarın Araz'ın çәnlı belindәn
Tәbriz'in gül oğlun, mehriban oğlun

Bu bir nağıldır ki ellər söyləyər
Biri səsdən düşsə o birsi deyər
Nağılçı dayanar, söz davam edər
ََEl üçün yaşayar burda bəslənən

Niyaran qalmasın, Ulduz'a deyin
Könülmә almışam, Sәmәd'in yolun
Sәmәd könlümdәdir, ürəyimdәdir
Vurğun'un adaşı ciyәrimdәdir
İntiqam alacaq el düşmәnindәn

-----------------------------
Comments: “Qaranqush” (=swallow) and “Ulduz”(=Star) are heros of one of Samad’s stories. Arax/Araz river is the river Samad was drowned in and is located between Iran’s Azerbaijan and the Republic of Azerbaijan. Samad Vurqun is another great poet of Azerbaijan who is the namesake of Samad and is mentioned in this poem too.

There is a joke about translating the poems, they say it is like a women, if she is gotta be beautiful she won’t be loyal and vice versa. I have tried to be loyal to the original poem so excuse me if it is not beautiful too :)


“Samad is in my heart” by: Alireza Nabdil (Oxtay) ; Translated by: Hesam
http://hesam.modblog.com/?show=blogview&blog_id=277269

The “Qaranqush” started to sing the separation song,
While the generous people were waiting the road along,
He went down into storms and forgot himself among
What should I answer to “Ulduz”?

If mountains in winter ask for,
Kind and cheerful son of Tabriz,
I’ll yell at them, oh high mounts,
Look for him in foggy waist of Araz,

If the foes ask for samad sneeringly,
I’ll knock my hand on my chest and say,
Samad is in my heart, he is in my soul,
Fighting, even dead not apart of his people

His trueness gives us living,
His flaming love inspires being,
Every minute visits back our soul,
To take care of his own sown,

Sayer will pass away and say will remain,
The nation will realize justice legend
By the justice, house of cruelty will be wiped away,
Enemies will face samad on their way,

This is a story nations are telling,
Even if one falls, others are shouting
Storyteller stops but story goes ahead,
Lives for his people, who grows up in this land

Tell the “Ulduz” not to worry,
I’ve kept Samad’s love in my heart,
Samad is in my heart, he is in my soul,
Vurghun’s namesake is in my blood,
And will get revenge of nation’s foe

-----------------------------------
چريک فدايي خلق - رفيق شهيد عليرضا نابدل

"صمد" در قلب من است
***
سخن از جدايي گفت "قارانقوش"
در لحظه ای که مردان بامروت را چشم بر راه بود
به قلب طوفان ها زد و خود را به دست فراموشي سپرد.
اينک من، جواب "اولدوز" را چه بايد بدهم!؟
***
به هنگام زمستان که کوه های برف پوش سراغ مي گيرند
از رعناترين و مهربان ترين فرزند تبريز؛
فرياد مي زنم: ای کوه های بلند
او را در "چنلي بئل" آراز بجوئيد!
***
"کجاست صمد؟" به طعنه بپرسد اگر دشمن
مشت بر سينه مي کوبم و مي گويم:
صمد در وجود من و در قلب من است
همچنان مي رزمد
که مرده اش نيز از مردم اش جدا نيست.
***
جان مي بخشد ما را صداقت او
از عشق پرالتهاب اش الهام مي گيريم.
هر آن سر مي زند به قلب ما،
و از کشته ی خويش مواظبت مي نمايد.
***
آن که سخن مي سرايد نمي پايد، و آن چه مي پايد سخن اوست،
يقين که خلق قصه ی عدالت را واقعيت خواهد بخشيد
خذلان در خواهد افتاد، به خانه ی ستم از عدل
و دشمن خواهد ديد که صمد در مقابل اوست.
***
اين قصه ای ست که خلق ها مي سرايند
اگر يکي از صدا بيفتد، ديگری به صدا درمي آيد
قصه گو باز مي ماند، و قصه دوام مي يابد
به خاطر خلق زندگي مي کند آنکه در اين جا بار آيد.
***
"اولدوز" را بگوييد دلواپس نباشد
که عشق صمد را در وجود خويش جای داده ام
صمد در وجود و در قلب من است
آن که نام کوچک اش چون "وورغون"، صمد است
جای اش در جگر من است
و انتقام خواهد کشيد از دشمن خلق.


رفيق عليرضا نابدل مشهور به ( اختاي) پيش از آنكه به موجب بيدادگاه آريامهري به اعدام محكوم بشود چند بار تا سر حد مرگ شكنجه ديد و به صورت حماسه وار مقاومت نشان داد و پشت شكنجه گران را به لرزه در آورد. رفيق عليرضا نابدل حقوق قضايي خواند و به كار معلمي علاقه پيدا كرد و در شهر خوي به تدريس مشغول شد. اما عمر معلمي او چندان طولاني نشد. كار انقلابيگري او را از مدرسه دور كرد و زندگي مخفي را براي او مقرر ساخت. و در حالي كه مورد حمله قرار گرفت زخمي شد و به دام افتاد، و هولناك ترين شكنجه ها را تحمل كرد، يك بار خود را از طبقه سوم ساختمان شهرباني به پايين انداخت و به دست خود امعا و اشا خود را بيرون كشيد ولي بالاخره زنده ماند و به ديدار ياران سازماني خود در اوين نائل آمد.


دفاعيات عليرضا نابدل، اسناد محكوميت رژيم وابسته به امپرياليسم بود كه 9 چريك فدائي خلق را درميدان تير چيتگر به چوبه اعدام بسته شدند و سرود خوانان به شهادت رسيدند.


از آثار تئوريك رفيق عليرضا نابدل، رساله" مساله ملي آذربايجان " و " رازليق" او شهرت دارد و مجموعه شعر "ايشق" و بازسازي " ثعلبيه" از آثار منظوم رفيق محسوب مي شوند.


رحيم رئيس نيا



عـلـــــيرضـــــا اوختــــــــــــــــــــاي
عليرضا اوختاي ، استعداديست جوان ، و جوشان
الهامش از مردم ، پيغامش از مردم
با اين امتياز ، كه زبانش ، نيز از مردم است .
ميخواند
مينگرد
مي انديشد
ميسوزد
ميسازد
اين ساختن بمعناي گردن نهي نيست ، بل آفريدن است .
دريغ كه آفريده هاي او همه پردگي اند
نه چون تازه عروساني نازافزاي و شرم آراي
كه چون امامزادگاني برقع پوش ، سردابه نشين ، بي زنهار .
و هماره خروج انديش ...
اينك برگردان سه قعطه از آثار او :
بكفايتي و دلالتي بسيار اندكتراز اصلشان ، بدان منزله كه بوي يك گل
و شيهه ي يك اسب
و از آنسو نوبهاري و كارزاري .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب ، دود كش ، ودود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درخانه هاي شب
دستها ، يكايك ، دراز مي شوند
چراغها ، بيصدا ، خاموش مي گردند
وسخن ؛ تنها اينست
« - چيزي را باور مكن ! »
بر سينه ي شب ، درختان چون دنده ها صف بصف خوابيده اند
آوازي
نيازي
اهتزازي نيست
ستاره اي نيست
(ستاره ي شب از پرتوخودبيمناك است
چــــــــــــــون
ستاره بودن خود را باور نميكنــــــــــد )
ساعتــــــــها مي گذرنـــد
در صداي ساعت ، تنها دود هست
دود كوره هــــــــــــــــــــا.
بــر پشت بام شب ، دود پرسه اي ميزند ، پنجه اي ميفشارد
وسرانجام ، زندگي اش را به آتش مي سپارد
مي رود ، بفنا ميرود
دود شب ؛ كشنده ي كبريت شب است .
دود شب همدم صادق است
ريشه ي نفس صبح است
دود شب ، صـــداست ، صداست
صـــداي آن دستهاست ، كه اعتماد را ، ايمان را مي جوينـــــــــد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بــــاران ، و ســـــــــــــار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اشگ ستارگان برخاك بيخته شد
شب باراني ، لبان غمناكش جنبيد .
زودا كه او بي باراني را بياموزد .
آنجا را ! مرغ سرود افشان بربيد
سار كوچك باران گريز
مزرعه پرورد باغ آهنگ
آبي شكاف لانه ي سبز
توگوئي سرود باران را مي گسلد
آري وچنين ديده ايم
كه صداي سار درباران ، بي انحلال است .
دورنگ پرش را بر فراز خاك مي گسترد
كه باران ، لانه ها ، تپه ها وسنگريزه ها را نكوبد
اوسپركش بيداريست در غلاف كوچك خود
وكاونده ي بذر اميد ؛ دركلوخ خيس دلها ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آهنــــــــــــــــــگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بادانه هاي گرد
وسنگين
شمرده
شمرده
برخاك نم گرفته ، عرق مي چكد
و
جينگ
جينگ
ميله ي نارنج رنگ باريك
بر سر ختاب سندان
شراره
شــــــــــــــراه
در كوچه ، مرد عابر مي گويد
ديدار خوش ، رفيق ؛ آهنــــــــــــــــــگر ! ...
- آتش درون كوره غرا مي كشد ؛ زبان سرخش را
با سايه ي خميده سخن مي راند
« - بنگــــر كه سوخته كيست ؟
بنگــــــــر ، ستاره براي كه مي گــــــردد ... »
و ، پتك در فراز و فرودش ، مي خــــــــــــوانـــــــد
« - اين نعل ها را
كه به پاي اسبان ...؟
و
اسب سواران
كدام ده را ... ؟ »


ترجمه و تلفيق : مفتون اميني

آچيل سحر، اويان گونش


آچيل سحر، اويان گونش، آچيل بو سون نفسده
بو قارانليق قفسده
سنيله من تاپديم يئني حيات
شفقلريم ساچيلسين، چيچكلريم آچيلسين،
بو ائللره باغيشلاسين حيات.
من صوبح آچيلاركن، كئچمه لييه م توفانلاردان
ال اوزوپ جاندان، بو ائللره، اينسانلارا
من يانماسام اگر، سن يانماسان، بيز يانماساق
هانسي الوولار ايشيق سالار بو يوللارا؟
گونش دوغار، گئچه ر حيات، چيچك له نه ر (؟) بو كايينات.
آغلاما ائي گؤزه ليم، گول ائللريله بيرليكده
آزاد اول بو ديريليكده، شادليق ياغدير٬ غمگين ائليمه
سيل گؤزون ياشين، گول بير سن، باهار گولسون
هر بير لاله زار گولسون،
حيات وئرسين سولموش گولومه.

*****
ترجمه از ؟

اي سحر شكفته شو، اي خورشيد چشمانت را بگشا
شكفته شو،
در اين آخرين دم
در دل اين قفس تاريك
تا من از تو زندگي جديد بيابم
شفق هايم دامن بگسترانند، غنچه هايم شكفته گردند
تا به اين خلق ها زندگي ببخشند
من همان دم كه سپيده سرزند، بايستي از طوفان ها بگذرم
دست شسته از جان براي اين خلق ها و انسان ها
اگر من نسوزم، گر تو نسوزي و ما نسوزيم
كدامين شعله ها اين راه را روشن خواهد ساخت
خورشيد هر روز از نو پديد مي آيد، زندگي جريان مي يابد
و اين كائنات شكوفان مي گردند
اي خوب من گريه نكن، با گريستن چه كسي چاره اي يافته است
پاك كن اشك چشمانت را و بخند براي يگانگي با خلق
آزاد باش در اين زندگاني
به روي خلق غمگين من شادي بپاش
پاك كن اشك چشمانت را بخند تا كه بهار بخندد
هر لاله زاري بخندد
تا به گل پژمرده ام زندگي بخشد.



چال آشيق

چال آشيق سازيني، اوره ييم دولوب
بعضن اينسان ايچون درمان بو اولور
سازين نغمه لري آخسين كونلومه
يوخسا چيچكلريم عطشدن سولور

چال آشيق سازيني، بلكه سازيندا
اومودسوز حياتا بير اوميد تاپيم
گل آشيق سازيندا صبيردن دانيش
بلكه دؤزمك درسين آغزيندان قاپيم

بيليرسه ن آي آشيق درديميز بيردير
گل گئده ك سازيندا عشقدن دانيش
سيملرين ديلي ايله خالقي هارايلا
گل بو درده منله بيرليكده يانيش

گل آشيق بو آخشام داغلار باشيندا
نغمه لر سؤيله يه ك گوزللر ايچون
گل آشيق بو آخشام آشيق اولانا
دئيه ك غم چكمه يين دولدوروب ايچين

سحره جك چاليب، اوخوياق آشيق!
بلكه اوره كده كي يارا بيتيشسين
چاخيرلاشيب چالاق اوجا سس ايله
قوي آشيق سسيميز يارا يئتيشسين

اولدوزلارلا اولاق بو گئجه همدم
اولكردن گل آلاق عئشق ايلهاميني
بو گئجه چاغيراق تام آشيقلاري
چاخيرا، چالقييا ييغاق هاميني

اينسان دردلريني گل سازيندا چال
دٶزوملو آشيقلاردان حيكايت ائت
گل، بيزه آي آشيق عئشق درسي وئر
اوميدسيز ساعاتدا درديميزه يئت


عليرضا نابدل ( اوختاي )



ال اله

آي اوشاقلار ال اله

ال اله وئرين گئده ك آرزو گيله
آرزو گيل بيزدن كوسوپلر، بيليريك
بو زامان بيز ال اله وئرمه ليييك
اونلاري قايتارماغا گئتمه ليييك
قوجالار ديلله نسه لر باش وئرمه يين
گئجه نين قيفيللارين آچين٬ گلين
بير گئجه آي چيخاندا بيز چيخاريق
سئل تكين بؤلگه لي داغدان آخاريق
دوشمانين ائوجييينه اود ياخاريق
آي اوشاقلار ال اله
ال اله وئرين گئده ك آرزو گيله

1344 نجي گونش ايلي
عليرضا نابدل (اوختاي)



ايران توركلري آدليملاري- مشاهير تركهاى ايران



رفيق شهيد عليرضا نابدل

http://adlim.blogspot.com/


رفيق عليرضا نابدل در سال 1323 در خانواده متوسطي در تبريز متولد شد. او بعد از اتمام دوران تحصيلات ابتدايي و متوسطه، برای ادامه تحصيل در رشته قضايي به دانشکده حقوق دانشگاه تهران وارد شد. رفيق از همان روزهای اول ورودش به دانشگاه و همزمان با آشنا شدن با محيط جديد، فعالانه و با روحيه ای پرشور در جريان مبارزات سياسي دانشگاه شرکت جست و در رابطه با رفقا و جريانات مبارزاتي ای که مستقيم يا غيرمستقيم با آنها در تماس بود، با تحليلي انقلابي به اين نتيجه دست يافت که برای خروج از بن بست سياسي – بن بستي که قبل از شروع مبارزه مسلحانه بر جامعه ما حاکم بود – بايد به ضرورت های جامعه با برخوردی پيشتازانه و جستجوگر پاسخ گفت. به دنبال دستيابي به چنين نتيجه ای، کسب آگاهي و رسيدن به شناخت کافي از زندگي و انگيزه های مبارزاتي توده های خلقهای ايران برايش به مثابه امری لازم و فوری مطرح گشت. از اين رو، قبل از آنکه تحصيلاتش را به پايان برساند، دانشگاه را ترک گفت و با محمل معلمي برای رفتن به ميان توده ها راهي رضاييه شد. از اين به بعد رفيق همه زندگي خود را جهت تحقق آرمان های انقلابيش در خدمت توده های زحمتکش خلقمان قرار داد. اين برخورد يعني ترک تحصيلات عالي در خدمت مبارزه در بين نيروهای جوان و مبارز تبريز تاثير زيادی به جای گذاشت.




رفيق از اواخر سال 44 با جمعي از رفقا چون صمد بهرنگي، بهروز دهقاني، کاظم سعادتي و مناف فلکي در ارتباط نزديک قرار گرفت و به زودی پيوند انقلابي عميقي ميان آنها به وجود آمد. در رابطه با همين پيوند و برخورداری از تجارب عملي رفقای مذکور بود که رفيق نابدل توانست به برنامه فعاليت های انقلابي خويش برای کسب شناخت عيني از شرايط زندگي توده ها به شکل موثری ادامه دهد. در اندک زماني رفيق نابدل توانست به مدد شور عميق انقلابيش، با توده روستاهای منطقه تماس های زيادی برقرار کند. اين تماس ها نه تنها شناخت رفيق را از محيط، عيني و ملموس مي کرد و درکي واقعي از رنج های جان سوز اين خلق ها به او مي داد، بلکه تعهد و استواريش را در انجام وظايف انقلابيش فزوني مي بخشيد و ايمانش را به مبارزه انقلابي راسخ تر مي ساخت. رفيق با مشاهدات عيني خويش به درستي دريافت که توده های اين منطقه علاوه بر اين که همراه با ساير خلق ها و توده های زحمتکش ايران شديدا تحت استثمار و ستم اقتصادی – اجتماعي ناشي از شرايط عمومي جامعه طبقاتي ما مي باشند، بار سنگين نوع ديگری از ستم يعني ستم ملي را نيز بر دوش مي کشند. رفيق همچنين مشاهده مي کرد که چگونه رژيم حاکم سعي دارد با اشاعه روحيه شوينيستي و با استفاده از تفاوت های ملي خلق ترک و کرد که در اين منطقه به شکل بارزی در هم امتزاج يافته اند، از اتحاد و يک پارچگي آنان جلوگيری نمايد. در رابطه با اين سياست ارتجاعي رژيم که تاثير خود را در منطقه به جا نهاده است، رفيق رنجي را که به خصوص توده های خلق کرد اين منطقه تحمل مي کنند، عميقا احساس مي کرد. اين توده ها حتي از جانب هم زنجيريان خود نيز که ناآگاهانه تحت تاثير فرهنگ ارتجاعي رژيم قرار دارند، مورد تحقير واقع مي شوند؛ به خصوص که دارای تفاوت های مذهبي نيز مي باشند.




رفيق نابدل در شرايط ديکتاتوری که هيچ گونه امکاني برای فراگيری و تعالي بخشيدن به فرهنگ ملي خلق های دربند ايران وجود ندارد، با کوششي پيگير و خلاق توانسته بود تسلط نسبتا کاملي بر ادبيات انقلابي خلق خويش پيدا کند. وی با الهام از فرهنگ فولکلوريک غني خلق آذربايجان و با شناخت از زندگي توده ها آثاری ارزنده در ادبيات انقلابي به وجود آورد. رفيق نابدل شور عميق انقلابي را با استعداد خلاق شاعريش تلفيق داده، آرمان ها و رنج های توده ها را در قالب شعر بيان مي کرد. سروده او در وصف کردستان بيانگر عشق عظيم اين رفيق نسبت به خلق زحمتکش کرد و همچنين نمودار کينه سترگ وی نسبت به دشمن است. در سال 1345 جمعي از مبارزين تبريز، به ويژه رفقا صمد و بهروز، اداره ی "ويژه آدينه" روزنامه "مهد آزادی" را به عهده گرفتند (در همين روزنامه بود که رفيق صمد برای نخستين بار مقالات خود را به چاپ مي رساند. اين نشريه که حدود يک سال امکان انتشار داشت، دو بار از طرف سازمان امنيت منفور تبريز توقيف شد و بلاخره نيز از انتشار آن جلوگيری به عمل آمد.). اين رفقا با توجه خاصي که به خلق های تحت ستم ايران داشتند، با استفاده از اين روزنامه به معرفي ادبيات و فرهنگ اين خلق ها به ويژه خلق آذربايجان مي پرداختند. رفيق نابدل در اين هنگام در رساندن بسياری تحليل ها و مطالب به اين جمع، نقش فعال داشت و اشعارش با نام "اختای" در آن روزنامه درج مي گرديد.


کوشش در جهت درآميختن با توده ها پيوند مبارزاتي او را با خلق همواره عميق تر مي ساخت و رفيق را به فعاليت انقلابي جدی تری سوق مي داد. در سال 46 به هنگام اعتصاب سراسری دانشجويان ايران، رفيق توسط برخي از دانشجويان دانشگاه تبريز در جريان اين اعتصابات قرار گرفت و به طور غيرمستقيم نقش فعالي در شکل گيری و رشد اين اعتصابات ايفاء نمود. شهادت رفيق صمد بهرنگي بر کينه او به دشمن و ايمانش نسبت به مبارزه بسي افزود و رفيق با تجديد پيمان با خلق در انجام وظايف تاريخي خويش به عنوان يک روشنفکر انقلابي و وفادار به آرمان طبقه کارگر مصمم تر گشت. شعر "صمد در قلب من است"، که او بعد از شهادت رفيق صمد سروده است، بيانگر اين امر است.


در سال های 47 – 46 ضرورت مبارزه مسلحانه در ذهن رفيق نابدل و رفقای نزديکش در حال شکل گرفتن بود با اين حال هنوز خطوط اساسي راهي که مي بايست برگزيده شود، به طور کامل برايشان روشن نبود. در اين دوره او و رفقای ديگرش به فعاليت های انقلابي خود نظم ويژه ای بخشيدند و گروهي را که بعدا به "شاخه تبريز" چريکهای فدايي خلق ايران معروف شد، تشکيل دادند. رفيق در اين سالها توانست به تحقيقات وسيعي در مورد اوضاع اقتصادی – اجتماعي روستاهای اطراف رضاييه دست بزند. نتيجه اين تحقيقات جزوه ای بود که با ديدی مارکسيستي چگونگي اجرای اصلاحات ارضي را همراه با ارائه فاکت های مشخص و عيني مورد بررسي قرار داده بود و تصوير روشن و ملموسي از اوضاع اقتصادی – اجتماعي آن منطقه به دست مي داد. لازم است گفته شود که در اين دوره، تحقيقات روستايي ديگری نيز به منظور بررسي شرايط عيني و ذهني جامعه ايران از طرف ساير رفقا انجام پذيرفت. از آن ميان تحقيقات روستايي "قره داغ" که منطقه وسيعي را در شرق آذربايجان شامل مي شد (توسط رفيق بهروز دهقاني) و تحقيقات روستايي "رازليق" را مي توان نام برد (به غير از تحقيق روستايي "رازليق"، دو تحليل ديگر که کامل تر بودند در جريان ضربات سال 50 به دست دشمن افتاد). رفيق نابدل اهميت فراواني برای تدوين تاريخ واقعي خلق آذزبايجان در دوران معاصر قائل بود. او در تهيه جزوه ای که در آن فرقه دمکرات آذربايجان و حوادث سال 25 – 1324 بررسي شده بود، شرکت جست. در اين جزوه رفقا متعهدانه کوشيده بودند اکثر وقايع را با توجه به گفت و شنودهای بسياری که با توده های آذربايجاني انجام مي دادند، تحليل کنند (اين جزوه ارزنده در حمله های وحشيانه دشمن به خانه های تيمي رفقا و خانه های ساير مبارزين در تبريز به دست دشمن افتاد. البته اگر نسخه هايي ار آن هنوز در دست دوستاني باقي مانده باشد، تاکنون پخش نشده است.).


رفيق نابدل با روحيه ای به غايت پرشور در جهت رشد و گسترش سازمان کوشش مي نمود. او به عنوان يک انقلابي حرفه ای همراه رفقا بهروز دهقاني و مناف فلکي در سازماندهي شاخه تبريز، نقش چشمگيری داشت. او از جمله رفقايي بود که در تنظيم و پخش اولين اعلاميه های سازمان (14 اعلاميه ای که در رابطه با آغاز جنبش مسلحانه، رستاخيز سياهکل و اولين عمليات چريکي در شهر منتشر شد) شرکت داشت. در جريان پخش گسترده همين اعلاميه ها بود که رفيق نابدل همراه رفيق دلير جواد سلاحي، با مزدوران دشمن درگير شدند. اين رفقا با نبرد قاطعانه خويش يکي از حماسه های روزهای آغازين جنبش مسلحانه را آفريدند. خبر اين درگيری در همان روز در تهران پيچيد و تاثير زيادی در بالا بردن روحيه مبارزين به جا گذاشت. در جريان اين درگيری نابرابر رفيق جواد سلاحي به شهادت رسيد، ولي رفيق نابدل بر اثر اصابت چند گلوله به پا و شکمش بيهوش شد. مزدوران دشمن بعد از انتقال وی به بيمارستان شهرباني بلافاصله او را به زير شکنجه کشيدند. رفيق با روحيه ای انقلابي و قاطع در مقابل شکنجه گران مقاومت مي ورزيد. هنگامي که مزدوران به خيال خود، او را تهديد مي کردند که اگر حرف نزند تير را از پايش درنخواهند آورد، رفيق دليرانه پاسخ مي داد: "تير مال شماست و حرف مال من، من آنچه را که متعلق به خلقم و من است، حفظ خواهم کرد". شکنجه گران از اين همه بي باکي و مقاومت دليرانه رفيق به خشم ميآمدند و بر شدت شکنجه مي افزودند، ولي رفيق همچنان استوار در مقابل دشمن باقي مي ماند و اسرار خلق را در قلب خود حفظ مي نمود. او اينک به سروده خود درباره همرزم شهيدش صمد، تحقق مي بخشيد. صمد با تمامي کينه سترگش در قلب او بود و اينک زمان آن رسيده بود که دشمن در وجود نابدل، صمد ديگری را در مصاف با خود ببيند.


رفيق، تعهد بزرگ خود را در حفظ اسرار خلق حتي يک لحظه هم از ياد نمي برد. بدين جهت با اينکه دلاورانه تمام شکنجه های دشمن را به جان مي خرد، همواره از هر فرصتي برای خودکشي استفاده مي کرد. يک بار زماني که تازه زخم هايش را بخيه زده بودند، به محض اينکه به هوش آمد، با چنگ بخيه ها را شکافت. و بار ديگر هنگامي که در طبقه سوم بيمارستان شهرباني بستری بود، با استفاده از يک فرصت کوتاه (بين رفتن بازجو و آمدن نگهبان) خود را با سر از پنجره اطاق به بيرون پرتاب کرد. نگهبان که سراسيمه خود را به او رسانده بود، تنها توانست گوشه لباسش را بگيرد، ولي نتوانست مانع سقوط او شود. رفيق سقوط کرد، شکمش شکافته شد و دست راستش شکست، اما هنوز زنده بود. در چنين حالتي، رفيق با ازخودگذشتگي انقلابي و فداکاری بي نظيری دست برد و روده هايش را از شکاف شکمش بيرون کشيد تا پاره کند و به حيات خويش خاتمه دهد. اما فرصت اين کار دست نداد، چه مزدوران دشمن رسيدند و مانع اين کار شدند.


رفيق نابدل همراه با هشت تن ديگر از همرزمان خويش در 22 اسفند ماه 1350 به دست مزدوران رژيم خونخوار پهلوی به شهادت رسيد.


يادش گرامي و راهش پايدار

Tuesday, June 15, 2004


سه شنبه، 19 خرداد، 1383
عليرضا نابدل اوختاي

اوختاي`ين ايشيغي سؤنمه يه­جک­دير




بکير نبي‌اوغلو
کؤچوره ن: ع. آق‌گونئيلی





اثرلري‌ايله ابدي­له شه ن صنعتکارلار آراسيندا ائله نادير سيمالار وار کي, نورلو ايدئال يوْلوندا, خالق آزادليغي, بشر سعادتي اوغروندا موباريزده بيلاواسيطه گؤسته ردييي موستثنا قهرمانليغي ايله ‌ده آدي تاريخين قيزيل صحيفه­لرينه حک اوْلونور, قديرشوناس اينسانلار اونلاري نسيل- نسيل درين ائحتيرام دويغوسو ايله ياد ائديرلر.

۱۹۷۱ - ينجي ايل­, مارت آيي­نين اوول­لرينده جنوبي آذربايجان`ين مشهور اينقلابچي شاعيري عليرضا نابدل اوختاي ‌دا بئله‌جه موستثنا قهرمانليغي ايله اؤز شرفلي آديني بوتون دونيادا تانينان اؤلومسوز صنعتکارلارين جرگه­سينه يازدي........... 28 ايل عؤمور سورموش بو پاک اينسانين, آلوْولو وطنپرورين, گؤزه­ل شاعيرين موباريز حيات و ياراديجي­ليق يوْلو وار. تئهران`ين «رفعت» نشرييياتيندا چاپ اولونموش «ايشيق» آدلي شئعرلر کيتابيني اوخويارکن بو قناعتيميز داها دا مؤحکم­له‌نير.

ع. اوختاي ۱۹۴۳ -نجو ايل ده آنادان اولموشدور. اونون اوشاق­ليق, ايلک گنج­ليک ايل­لري قوووتلي شئعر, صنعت و اينقلابي موباريزه عنعنه­لري­ايله مشهور اولان تبريزده کئچميشدير. تئهران اونيوئرسئتي‌نين حوقوق فاکولته­سيني بيتيرميش, لاکين ايختيصاصي اوزره چاليشماق ايمکاني وئريلمه­ديييند­ن, خوي شهه رينده موعلليم­ليک­له مشغول اوْلموشدور. خالقي قارتيميش شاه رئژيمي­نين ظولموندن و ايمپئرياليست تأثيريندن آزاد گؤرمک آرزوسو ايله گنج شاعير، جنوبي آذربايجان ميللي آزادليق حرکاتينا قوشولور. ايران خالق فدائي‌لري تشکيلاتي­نين تبريز اؤزه­يي­نين (شٶعبه­سي­نين) ياراديلماسيندا بٶيوک فعالليق گؤسته رير. ظولمه, ايستيثمارا, ميللي اساره­ته قارشي داخيلي نيفرت, خاراکتئرينده­کي ثبات و قطعييت، ايجتيماعي اينکيشافين قانونا اويغون­لوقلاريني, سياسي نظرييه­لر تاريخيني و ......ني ياخشي بيلمه­سي سايه­سينده، ع. اوختاي تئزليک­له بو اؤزه­يين ان نفوذلو رهبرلريندن بيري اولور. ..........................................................................

تئهران`ين پامنار منطقه­سينده اينتيباه نامه يايارکن شاه`ين خفييه‌لري ايله قارشيلاشان و غئيري برابر ووروشما زاماني آغير يارالانان ع. اوختاي، دوشمنلرين الينه کئچير. اونا آغير ايشکنجه وئريب، منسوب اولدوغو تشکيلات و يولداشلاري حاققيندا معلومات قوپارماق ايسته‌ييرلرسه ده، نتيجه­سيز قالير. ايشکنجه­لر آراسينداکي فاصيله­لردن بيرينده جللادلارين باشي‌نين قاريشديغيندان ايستيفاده ائده­ن ع. اوختاي ديري- ديري دوشمن الينده قالماماق نييتي ­ايله ايستينطاق آپاريلان بينانين اوچونجو مرتبه­سيندن اؤزونو آتير. برک ازيلير, بير قولو سينير، لاکين اؤلمور. يولداش­لاريني اله وئرمه‌مک اوچون اينتيحار ائتمک مقصدي ­ايله, سون آتيشما زاماني آلديغي و هله بيتيشمه‌ميش ياراسي­نين تيکيشيني سؤکور, لاکين اونون اوستونو آليرلار. . . ................................... منفور نييتينه چاتمايان ايرتيجاع، شاعيره اؤلوم جزاسي کسير. حؤکم ايجرا ائديله رکن، ع. اوختاي جللادلارا بؤيوک نيفرتيني حاق ايشين غلبه‌سينه سونسوز ايناميني ايفاده ائده­ن بير ماهني اوخويور. بلکه­ ده خالق هاواجاتي پرده‌سينده اوخودوغو بو سون ماهني­نين سؤزلري ائله اونون اوز شئعرلريندن بيري‌ايميش. . ..........

آزربايجان پوئزياسي­نين آغ ساققالي مودورک "حبيب ساهير" خاطيره­لرينده «موستثنا بير ايستئعدادا ماليک شاعير کيمي قيمتله نديردييي ع. اوختاي حاققيندا درين تأسسوف حيسسي‌ايله يازميشدير کي «بو پارلاق جواهير ايران ايمپئراتورلوغو جللادلاري‌نين ايشکنجه­سيندن قورتولا بيلمه‌دي و گنجليک چاغيندا قانينا بوياندي». قوجامان صنعت­کار اؤز ناکام قلم و مسلک دوْستونون فاجيعه­سينه بوتون اوْخوجولاري­نين محزون گؤزلري ­ايله آغلاميش, دوْغما آزربايجان طبيعتي­نين ­ده ع. اوختاي`ين عزاسي «ياسي» موناسيبتي ايله درين ماتمه باتديغيني يانا- يانا قلمه آلميش:

بو دو­ر­کي داغ­لار آراسيندا دان يئري آغاريير
و ييرتيلير گئجه­نين گؤي ايپک پرده­لري. . .

«ايشيق» کيتابيني خالقين کئشمه­کئشلي طالئعيني اؤزونه مخصوص اوريژينال بير طرزده عکس ائتديره ن پوئتيک گوزگو آدلانديرماق اولار. ع. اوختاي`ين اثرلرينده خالقين حياتي, اوْنون تاريخي, قارا قوروهلار و ائمپيرياليست قييوم­لوغونا قارشي موباريزه احوالي- روحييه‌سي، متانت و دؤزومو, گله‌جه­يه اينامي ترننوم ائديلير. «پاپاغيم, قيلينجيم و آتيم» شئعريند­ن آلديغيميز بو ميصراعلاردا اوْلدوغو کيمي:

گون دوشدو يانديرسين, يانماديم
يئل اسدي کؤکومدن قوپارسين, قوْپماديم
گلدي سئل, آپارسين، گئتمه‌ديم.

بو ميصراعلارين هر بيري منفور شاه اوصول-ي ايداره‌سي­نين موختليف واخت­لاردا جنوبي آزربايجان باره­سينده حياتا کئچيردييي ضيدد اينساني تدبيرلرين بيرينه ايشاره­دير: يعني حوقوق­لار آليندي, مکتب­لر باغلاندي, آزربايجان ديلي ياساق ائديلدي. . . بوتون بونلارا باخماياراق، کؤک­ درينده اولدوغو اوچون، خالق محو اوْلمادي، داوام گتيردي, اؤز آنا ديلي­ني عادت- عنعنه‌سيني, معنويياتيني قورودو و ياشاتدي.

ع. اوختاي قوووتلي پوئتيک ايستئعدادا ماليک بير صنعت­کار اولموشدور. اوريژينال علامتدار تفککور طرزي, اوبرازلي سؤزون اينجه‌ليک­لرينه وارماق, رمزلرده درين معنالار عکس ائتديرمک، اونون ايرثي­نين ان سجييه‌وي علامت­لريندندير. شئعرلرينده طبيعتين آيري- آيري پرئدمئت و حاديثه­لري اساسيندا اينسان طالئع­لريني عکس ائتديرمک مئيلي تقديره لاييقدير. بير ده گؤرورسه ن کي, شئعرده تصوير اوْلونان باغداکي بوتون آغاج­لارين بوداغلاريندان مئيوه عوضينه، سايي­سيز- حئساب­سيز نيسگيل مونجوق­لاري ساللانير. «نيسگيل مونجوق­لاري» شئعرينده‌کي بو اسرارانگيز باغ، واختي ­ايله ايکي قات ظولم و تعقيب­لر اليند­ن درين کدره, بورونموش بوتون اؤلکه­نين تيمثالي‌دير.




من آغير بير يوکه م
يولسوز کوچه­نين بئلينده:
هانسي تورپاغا
قويلايا بيله‌جک­سينيز مني

«هانسي توْرپاغا» شئعريندن آلديغيميز بو پارچادا شاعير تلقين ائدير کي, اگر اينسان يولسوز, مسلک­سيز, آمال­سيز و عقيده‌سيزديرسه، اونون آيدين مقصدي يوخدورسا, اوزه­رينده يئريدييي کوچه­سينه‌ده، مئيوه­لريندن بهره­له ندييي توْرپاغينا دا آغير بير يوکدور. ع. اوختاي`ين ليريک قهرماني طبيعي, حياتي بير اينکيشاف يوْلو کئچه‌ره ک متين­له شميشدير. بير زامان «تنها قاراغاج» شئعرينده دره­ده بيتميش يالقيز آغاجا اوخشاديلان بو قهرماني، تقريبن بير ايل سوْنرا يازيلميش «ستتارخان آتلي­لاري» شئعرينده آرتيق خالق اينتيقامچي‌لاري­نين سيراسيندا دوستلاري، مسلکداش­لاري آراسيندا داغ سئلي کيمي کوکره­يه ن گؤروروک:

ايستيبداد قوشونونا
گئديريک, قيرغين سالاق
گئديريک اؤلکه­ميزي
يادلار اليندن آلاق

«سينيق» شئعرينده , ع. اوختاي آراز اوستونده­کي عئيني آدلي کؤرپونون کيمسه­سيز, قريب گؤرکه ميندن پئشمانليق دويغولاري ايله بحث ائدير. لاکين اونون شيمالداکي باجي و قارداشلاري ايله بيرليک حاققيندا قلبيندن کئچه ن­لر سئيرچي بير آدامين پاسيو دويغولاري دئييل.




بيز يئنه ائللري بورا سسله ريک
بوکولمز بيلک­لر قول­لار بسله ريک
بو چايي بيز يئنه کؤرپولو‌له ريک
عؤمروموز يئنه ده ازلدن باشلار-


ميصراعلاريندا، ع. اوختاي تاريخين ادبييات­سيز حؤکمونه دوزه‌ليش وئرمک عزم ايله ياشايان «بوکولمه ز بيلک­لرين» "آلوولو باشلارين» شاعيري کيمي چيخيش ائدير. اجدادلاري‌نين بير زامان سئمئنت عوضينه گؤز ياشلاريني ايشله ديک­لري بو کؤرپونو يئنه ­ده ساز, جاه- جلاللي، گئت- گللي گؤرمک آرزوسونو قلمه آلماقلا، شاعير بيرليک سعادت آرزولاري­نين حقيقته چئوريله‌جه‌يي گونو هموطن‌لري‌نين طالئعينده يئني بير مرحله­نين باشلانغيجي کيمي ترننوم ائتميشدير.

کيتاب­داکي شئعرلرده چاغريش روحو قوووتلي­دير. ع. اوختاي هر بير غئيرتلي وطن اوْغلونون, سئيراوي زحمت آدامي­نين عمليندن ظولم سارايي­نين تمليني سارسيدان بير معنا گؤرور و اونلاري اؤز سعي­لريني آرتيرماغا چاغيرير. «ايشيق» شئعرينده اؤلکه­نين کوکورد معدن­لرينده چاليشانلارا موراجيعت ائديب، اؤز ايشيقلي عمل­لري ايله ظولمتي کؤکوندن يانديرماغا سسله­يير. پولاد پيچاق حاضيرلايان اوستادان ‌ايسه اونون ديله­يي بودور:


آغ پولاد دان, پولاد تکي سوموکدن
ائله کسگين پيچاقلار يونگيلان کي
ييرتابيلسين ظولمون چيرکين اوره­يين
بلکه چوبان آزاد چالا توته­يين.


معلوم اولدوغو کيمين, جنوبي آزربايجان`دا يارانان يئني ادبيياتين گؤرکه ملي نوماينده­سي, مشهور آزادليق موجاهيدي "صمد بهرنگي" دوشمن فيتنه­سي­نين قورباني اوْلاراق آراز چاييندا باتيريلميشدي. بو متين اينسانين, آلوولو موباريزين و مشهور خالق صنعتکاري­نين هلاک اوْلماسي موناسيبتي ايله يازديغي «صمد کونلوم­ده­دير» شئعرينده، ع. اوختاي اينانير کي صمد بهرنگي­نين اکدييي آزادليق, ايستيقلالييت توخوم­لاري گؤيه‌ره‌جک, عدالتين قودرتي قارشيسيندا ظولمون سارايي بر باد اوْلاجاق. حاق ايش اوغروندا موباريزه‌ده صمد هميشه دوشمن­لره قارشي ووروشانلارين اٶن جرگه­سينده گؤرونه­جکدير. شاعيرين نظرينده ص. بهرنگي بير ده اونا گؤره عولوي و عزيزدير کي, او خالقيميزين بؤيوک اوغلو صمد وورغون`ون آداشي­دير.


نيگاران قالماسين اولدوز`ا دئيين
کؤنلومه آلميشام صمد`ين عشقين
صمد کونلومده‌دير، اوره­ييمده­دير
وورغون`ون آداشي جييه ريمده­دير
اينتيقام آلاجاق ائل دوشمنيندن


اوختاي`ين اثرلرينه قوووتلي بير خلقي­ليک روحو حاکيم­دير. اونلارين خلقي­لييي بيرينجي نؤوبه­ده مولليفين وطن تاريخي­نين موهوم مرحله­لرينه، خالق معنويياتي­نين اينجه­ليک­لرينه، آزربايجان خالقي­نين رئال و افسانه­وي قهرمانلارينا ياخيندان بلد اوْلماسي ‌ايله شرطله‌نير. تصادوفي دئييل کي «قيلينج ناغيلي» شئعرينده تصوير اوْلونان نوراني قوجا بو دونيادان کؤچه رکن اؤز ائولادلاري اوچون وار- دؤولت, جواهيرات يوْخ، بابالاردان قالما بير قيلينج ايرث کيمي قويوب گئدير. اؤزو ده بو قيلينج:


دومرول`ون الينده ائو قوران ايميش
کوراوْغلو بئلينده خان قووان ايميش
شاه ايسماعيل چاغي توپ قيران ايميش
ستتارخان`دان بري قالميش قينيندا


تاريخين اصيل ياراديجيسي، بر- بزه­کلي سارايلاردا عئيش- عيشرته دالان هارين حؤکمدارلار يوخ, همين سارايلارين داشلارينا ايکينجي حيات وئرميش قابارلي اللرين صاحيب­لري, ائل يوْلوندا جانيندان کئچه ن زحمت آداملاريدير. اوناگؤره ‌ده ان عظمتلي ساراي­لار يالنيز او زامان پاک و اوره­ک آچاندير کي اوْنلارين ديوارلاري آراسيندا فيرعون طبيعت­لي د­ره­بئي­لر حؤکمرانليق ائتميرلر. «سولطانييه سارايي» شئعرينده و ديگر اثرلرينده ده ع. اوختاي`ين خالق تاريخينه باخيشي بئله­دير. بير شاعير کيمي ع. اوختاي قلبينده خالق شئعرينه, صنعتينه, ائل سؤزلرينه محببت او قده­ر گوجلو ايدي کي دوْغما اوبالاري دولاشارکن ائشيتدييي فوْلکولور نمونه­لرينه بيگانه قالابيلمير, اوْنلاري قئيده آلير, حتتا بعضي‌لري‌نين عئيني­له اؤزونون گله­جک­ده نشر ائتديرمک نييتينده اوْلدوغو کيتابينا سالديردي:


قالادان قالايا اوچ قيزل گونبز
هر بيرين دينديرسه ن هئچ بيري دينمه ز
باجي­سي گويچه‌يين هئچ اوزو گولمه ز.
آي گئده­ن يوْلداشلار, دايانين گليم!


شوخلوق پرده­سينده, ظارافات مقاميندا دئييلميش همين ميصراعلارين آخيريندا شاعير بو سؤزلري يازميش­دير: «آزربايجان فوْلکولوروندان. زنجان`دا ائشيديلميش قوْشما». خصوصن ع. اوختاي`ين باياتي آدلانديرديغي دؤردلوک­لرينده خالق شئعري نمونه­لرينه خاص اوْلان ييغجام­ليق, آهنگ­دارليق, اينجه‌ليک ديققتي جلب ائدير. بعضن شاعير زرگر دقيقلي­يي ايله جيلالاديغي دؤرد ميصراعا ائله درين بير معنا آشيلايابيلير کي اونون خالق پوئزيياسيندان مايالانان شئعريني باياتي­دان آييرماق چتين­ اوْلور.


دان يئري سؤکولمکده
قونچه­جيک­لر گولمک­ده
دونه ن آچان لاله­لر
توْرپاغا تؤکولمکده. . .


بو ميصراعلار, البتته عادي بير طبيعت منظره­سيني تام دقيق­لي­يي ايله عکس ائتديرمک نامينه يازيلميش­دير. بيزيم نظريميزده بو دؤردلوک ايجتيماعي, ميللي ظولمدن زارا گليب، فدايي­لره قوشولان گنج وطن بالالاري آراسيندا شهيد اوْلموشلارين شأنينه يازيلميشدير. بير شئعريندن آلديغيميز بو ميصراعلار کيمي:


داغ­لار, داغ­لار. . .
ساپ- ساري ز­مي­لر قاليب آغلار.
. . . يئل يئنه­ اسير سوْلغون بوتالارا
يئل يئنه اسير
ووروشما ميئدانيندا قالان
يارالي بالالارا!؟


خالق ادبيياتينا ياراديجي موناسيبت روحو کيتابداکي «چال آشيق» «اوْغلان اوْخو», «طبيل ماهني­سي» «سئوگيليم اوْلارسان مي!» و ديگر شئعرلر اوچون ‌ده سجييه‌وي­دير. سون شئعرده ليريک قهرمان قيزيل ‌گوله، آخار چايا، توپا بولودا, پارلاق اولدوزا, بديرله نميش آيا، باکير دويغولاريني ايظهار ائتسه­ ده، اوْنلارين هئچ بيرينده اؤز محببتيني تاپابيلمير. بو زامان خالق بديعي تفککورونون اينجي­لري اوْنون اليندن توتور:


دورنادان قاناد آلديم,
قانادلانديم اوچماغا,
حاق قاپيسين آچماغا.
حاق قاپيسي کيليدلي
آچار دوه بوينوندا
د­وه ميلان يوْلوندا.
ميلان`دا بير قيز گؤردوم
ناردان قيرميزي گؤردوم
حاق قاپيسين او آچدي
گؤزلريم دولدو داشدي
قاشي- گؤزو قاپ- قارا
او قيزين آدي سارا. . .


داغ ووقاريني ­دا، چاي تميزلي­ييني ‌ده، اولدوز پاريلتيسيني‌ دا، قيزيل گول عطيريني ‌ده اؤزونده تجسسوم ائتديره ن سارا صورتي­نين بو قده‌ر جانلي و جاذيبه­دار چيخماسيندا هم جنوب­دا، هم­ده شيمال­دا گئنيش ياييلميش ائل ادبيياتي، شکسيز اؤز نجيب تاثيريني گؤسته رميش­دير. بعضن ع. اوختاي حياتين معناسي و گله‌جک­ حاققيندا فيکيرلري­نين موستقيم ايفاده­سيني وئرير:


اينسان محکوم اولماياجاق
اينسانييت سولماياجاق
«يورد»


لاکين اوْنون يوکسک درجه­ده گوجلو شاعيرانه تخييول محصولو اوْلان خاريجي عالمه ظريف, طراوتلي باخيش زمينينده يازيلميش شئعرلري ­ده چوْخدور. مثلن هامي­نين ­مين دفعه­لرله موشاهيده ائتدييي عادي بير طبيعت حاديثه- گونشلي بير گونده آخشامين دوشمه­سي- «دورنالار کؤچه نده» شئعرينده ع. اوختاي`ين گؤزلري اؤنونده بوتون الوانليغي ­ايله بئله جيلوه‌له نميشدير:


گونشين آل قاني ظولمت الي‌يله
گون باتان داغ­لارا ياييلان زامان.
آخشام نسيمي­نين حزين سسي‌يله
دنيزده لپه­لر آييلان زامان. . .

٭٭٭




......... اؤز کيتابي­نين اوزونو گؤرمه­دن ايشيقلي دونيا ايله ويداعلاشان شاعيرين اثرلريني نشره حاضيرلايان دوست­لاري، اوْنون آشاغيداکي ميصرالاريني ائپيگراف سئچميش­لر:




من محببت يول­لاريندا
جان قويماغا يارانميشام


بو گون آراز`ين هر ايکي تايينداکي اوخوجولاري بؤيوک ميننتدارليق دويغوسو ايله دئيه­ بيله رلر کي ع. اوختاي`ين بير سيرا مودروک کلام­لاري کيمي بو سؤزلري ده اؤزونو دوْغرولتموشدور. شاعير باشي مين­ بير بلالار گؤرسه­ ده ووقاري اييلمه­يه ن، منلي­يي ايتمه­يه ن، صاباحا آيدين نظرلرله باخان سئويملي خالقينا محببتي يولوندا اوْنون بٶيوک سعادتينه، صداقتي يولوندا اؤز جاوان جانيني اسيرگه مه­دي؛ ائله بونا گؤره ده ابديييت قازاندي. اوختاي`ين بوتون شئعرلري بو ابدييتين شاعيرانه تصديق اولوب, مولليفي­نين اوره­ک­لرده اوجالميش هئيکليني بزه­يه ن سولماز چيچک دسته­سي­دير.


عليرضا نابدل، «اوختاي» سؤزونو تخللوص قبول ائتميشدير: اوْخ کيمي دوز, دوشمن باغري ده­له ن, اوخاتاي، بئله ده اوْلدو. ع. اوختاي`ين ديل­لرده ازبر اوْلموش شئعرلري­نين هر ميصراعسي آزادليق دوشمن لري­نين اوره­يينه سانجيلان نيفرت اوخو دئييل مي؟! ع. اوختاي`ين کتابينا اونون «ايشيق» شئعري­نين آدي وئريلميشدير. بو دا تصاديفي دئييل­دير. شاعير بوتون عؤمور بويو هميشه ايشيغا، آيدين­ليغا دوْغرو قوشموش، اطرافينداکي­لاري ‌دا نورلو گونلره سسله‌ميشدير. بيز اينانيريق کي, اونون وطن ائولادلاري­نين قلبينده يانديرديغي ايشيق هئچ واخت سٶنمه­يه‌جک و گئتديکجه داها گور شٶعله­لر ساچاجاق­دير!